بهانه
غم را که از درخت جدا کرد نوبهار پیری خمیده را سرپا کرد نوبهار از درد زخمه های زمستان کلافه بود این درد را به بوسه دوا کرد نوبهار تا شد دخیل بر دم او ..با شکوفه ای از جان شاخه اش گره وا کرد نوبهار پوشیده بود جامه ی بی رنگ مرگ را او را دوباره سبزقبا کرد نوبهار فاطمه معصومی رود را رقص کنان در پی دریا آورد بوسه بر بوته که زد غنچه ی زیبا آورد دامن دشت در آغوش نسیم آمد و رفت دسته دسته گل خورشید به دنیا آورد یک گذر کرد به دنبال دلش از خم عشق بهر مجنون خبر از عشوه ی لیلا آورد ابرها در بر هم عاقد آنهاست نسیم از خودش نیست اثر لیک اثرها آورد فاطمه معصومی بستر خورشید مانند غروبی سرخ شد آسمان روی مادر آسمانی و کبود باغ طوبی ناله زد با ضرب میخ پشت در قامت گلبرگ احمد شد کمانی و کبود. پشت در زینب کشید نقش گل را لاله گون خشک شد یاس پیمبر در بهاری چون خزان در کفن پیچید مولا هفت جا را غرق خون فاطمه معصومی
.
.
.
.
شب زده روی زمین خورشید خون افشاند و رفت
Design By : Pichak |