بهانه
یاد باد آن شبی که پدرت علی علیه السلام برای به دنیا فراخواندنت.. و سفینه نجات بودنت نزد مادرت زهرا سلام الله علیها رفت... و مادرت اکراه ورزید ... این موضوع سه بار تکرار شد..... و دل مادرت راضی نمیشد.... چون میدانست چه میشود ..... دلش میلرزید وقتی اسم آمدنت به دنیا می آمد.... و بالاخره مادرت بخاطر دست گیری شیعیانت راضی شد.... چه روزها که در شکم مادر سخن گفتی .... و دل مادر را بیشتر از پیش لرزاندی .... با هر انا المظلومی که میگفتی دل مادرت را ریش ریش میکردی.... با هر انا العطشانی که میگفتی مادرت تمام مهریه اش را به تو میبخشید..... آری مهریه زهرا آب بود.... انقد صدا زدی و اناالمظلوم و اناالعطشان گفتی که فاطمه بیقرار شد... به پیش رسول خدا صل الله علیه و آله رفت ... پدرجان طفلم در شکم سخن میگوید..... سخن هایی میگوید که جگرم را میسوزاند.... جدت رسول خدا واقعه را برای مادرت شرح داد.... مادرت حالا بیقرار تر شد.... شاید برای همین بود که وقتی قدمهای مبارکت به دنیا رسید.... همه غرق در اشک و نوحه شدند.... همه گریه میکردند.... حسین جان اربابم میلادت مبارک باد.....
Design By : Pichak |