سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























بهانه

دلم را حلقه کرده ام دور سرت

تا مبادا چشمان حرامی ها به محرم اربابم افتد....

صدای تند قلب لرزان و پریشانت را میشونم... حس میکنم ....

بوی چادر خاکی میاد....

و بوی خون.... بوی نفسهای اربابم.....

و عطر خاطرات حسین .....

....

لحظات آخر.....

هنوز آخرین نگاهت را فراموش نکرده ام......

و آخرین عطری که از جبینت صورتم را نوازش داد....

کهنه پیرهنت را هنوز در آغوش دارم به یاد لحظه های آخر......

کاش جای بوریا کفن داشتی ....

کاش لااقل سایه بود بالای سر پیکرت.....

چقد داغ بر دل زینبت گذاشتی ....

مولایم اگر کوه بودم متلاشی شده بودم....

اگر سنگ بودم خورد شده بودم....

و چه بی رحم بودند آن اسبان....

و آن شمشیر و نیزه ساز ها....

وای بر حالشان آنها میدانستند

تیزی نیزه شان به جگر رسول خدا صل الله علیه فرو میرود...

با آغوشی باز به انتظار ملک الموت نشسته ام ....

برای آمدنش لحظه شماری میکنم.....

آرزویم دارد برآورده میشود .... لحظه ی وصال نزدیک است...

آه...

من و حسینم.....

آه ...

من و عباسم....

من و مادرم زهرا و داغی که در کربلا بر دلم گذاشتند...

من زینبم .... عقیله العرب .... ام المصائب....

کوه غصه.... امشب حاجت روا میشوم....


نوشته شده در دوشنبه 93/2/22ساعت 11:40 عصر توسط فاطمه معصومی نظرات ( ) |


Design By : Pichak